اروپا کجاست و اروپایی کیست؟
: منتشر شده در : روزآمد شده در
آیا تمدنِ اروپایی به پایان عُمر خود نزدیک میشود؟ (بخش سوم)هرجا که نامهایی مانند سزار، کاسیوس، ویرژیل، موسی، سنپل، ارسطو، افلاطون و اقلیدس معنا و مرجعیتی دارند، آنجا اروپاست. نژادها و سرزمینهایی که به زیرفرمان امپراتوری روم درآمدند و به مسیحیت گرویدند و از نظر فکری تن به انضباط یونانی دادند، سازندگانِ اروپا هستند.
درسال 1919، پُل والِری، اندیشهگر نامدار فرانسوی، پرسشی بنیادی دربارۀ آیندۀ اروپا مطرح کرد که هنوزپس ازگذشت بیش ازنه دهه فعلیّت خود را ازدست نداده است. پرسش این بود: آیا اروپا به آنچه درواقع هست تبدیل خواهد شد، یعنی به دماغۀ کوچکِ قارۀ آسیا، یا آنچه مینماید باقی خواهد ماند، یعنی پارۀ نفیس عالمِ خاکیِ ما، مروارید کرۀ زمین، مغزِ اندیشندۀ تنی پهناور؟ (بحرانِ معنوی).
پل والری این پرسش را یک سال پس از پایان جنگ جهانی اول، درزمانی که اروپا سرگرم بستن زخمها و ترمیم ویرانیهای جنگ بود مطرح کرد، اما طرح این پرسش و فعلیتِ آن ربط زیادی به جنگ و ویرانیهای آن نداشت. پرسشهایی مانند طبیعتِ اندیشه، کارکرد و محدودیتهایِ آن ازجوانی جزو وسوسههایِ ذهنی پل والری بودند. به گفتۀ او، درهمۀ بخشهای دیگرجهان، تمدنهای درخورِ ستایش، شاعران برجسته، معماران و حتا دانشمندانی پدید آمدند، اما تواناییِ طبیعی بیمانندِ اروپا تاکنون درهیچ بخش دیگری از جهان دیده نشده است: توانایی شدید درخشش و پرتوافکنی و درعین حال توانایی نیرومندِ کشش (همان).
قارۀ کوچک اروپا، به گفتۀ پُل والری، قرنها بود که در طبقهبندیِ مناطقِ جهان دربالاترین مرتبه جای داشت. این قاره نه خاک پهناوری دارد، نه جمعیتی عظیم و نه ثروتِ چشمگیرِ زیرزمینی. بااین حال، مردمانش، به گمان والری، شایستگیهایی استثنایی دارند که آنان را سرورِ جهانیان کرده است. میگفت: کافی است در یکی از کفههای ترازو هند پهناوررا بگذارید و درکفۀ دیگر انگلستان را. بیهیچ تردیدی کفهای که در آن کشور کوچکِ انگلستان را گذاشتهاید سنگینی خواهد کرد. امّا والری معتقد بود که این تناسب پایدار نخواهد ماند. ببینیم از نظر او اروپاییان چه شایستگیهایی دارند که آنان را قرنها در جایگاهی برتر از مردمانِ دیگر جهان نشانده بود. والری نخست به چند ویژگیِ کلی روانِ اروپایی اشاره میکند، آنگاه به توضیحِ عناصر سازندۀ فرهنگ اروپایی میپردازد. به عقیدۀ او، زیادهطلبی فعال، کنجکاویِ شدید و بیغرضانه، ترکیبِ خجستۀ خیالپردازی و جدیّت منطقی، نوعی شکاکیتِ آزاد از بدبینی و گونهای عرفانِ بیگانه با سرسپردگی و تسلیم، ویژگیهایِ اثرگذارِ روانِ اروپاییاند.
والری برای نشان دادن نمونهای از خلاقیتِ شگفتانگیز ذهن اروپایی مثال آشنایی میزند و آن بنیانگذاریِ هندسه در یونان باستان است که اروپاییان هنوز دربارۀ چگونگیِ امکانپذیر شدن آن بحث میکنند. میپرسد: چه شرایط ذهنی و عینی فراهم آمده بود تا چنین آفرینشِ خارقالعادهای امکانپذیر شود؟ پیش از یونانیان، نه مصریان توانسته بودند از عهدۀ چنین کارِ سترگی برآیند، نه چینیان، نه کلدانیان و نه هندیان. یونانیان تنها مردمانی بودند که توانستند زبانِ روزمره را با استدلال دقیقِ منطقی جُفت و جور کنند، به سخن اعتماد ببندند و خود را به دست آن بسپارند تا آنان را همچون نابینایانی روشندل به فضا هدایت کند. شگفتآنکه خودِ این فضا، در طی قرنهای بعد، اندک اندک که اندیشه بر خود چیره میشد و به عقل و نازکاندیشیِ ذاتی آن اعتماد میکرد، تبدیل به آفرینشی هرچه پُرمایهتر و شکوهمندتر شد. علم هندسه رفته رفته به چنان مرجعیتی دست یافت که همۀ پژوهشها و تمامی آزمونهای علمی از جدیت، کلیتِ ناگزیر، احتیاطِ مفرط و روشهایِ ظریف و باریک آن پیروی کردند. علم مدرن زاییدۀ این آموزش بود. اما این علم، به گفتۀ والری، پس از آنکه زاده شد و نخستین کاربستهای مادیاش نتیجه داد، تبدیل به وسیلۀ قدرت و جنگافزار فرمانروایی و سروَری شد. علمی که در نزد یونانیان « غایتِ در خود » و فعالیتی هنری بود، میل به ثروتاندوزی را در آدمیان برانگیخت و تبدیل به دستگاه بهرهکشی از ثروت جهانی شد. دانش که ارزشِ مصرف بود، تبدیل به ارزشِ مبادله شد. سودمندیاش آن را به نیازی همگانی تبدیل کرد. به عبارت دیگر، به صورت کالای تجاری تقلیدپذیر درآمد که میتوانستند کم و بیش در همهجای جهان آن را تولید و بازتولید کنند. درنتیجه، نابرابری میانِ مناطق گوناگونِ جهان از نظر فنونِ مکانیکی، علومِ کاربستی، ابزارهایِ علمیِ جنگ و صلح – که تاکنون برتری اروپا بر آنها استوار بود – رفته رفته از میان خواهد رفت. از این پس، معیارهای طبقهبندیِ مناطق جهان، معیارهای آماری مانند میزان جمعیت، مقدار مواد اولیه، وسعت خاک و جز اینها خواهد بود (همان).
به عقیدۀ پل والری، همسو با این پدیده، پدیدۀ دیگری نیز درمیان ملتهای گوناگون به چشم میخورد و آن پراکنشِ فرهنگ و به عبارتی، دسترسی طبقات هرچه گستردهتر مردم به فرهنگ است. هنوز معلوم نیست که نتایج این پدیده بر نیروی فکریِ جامعهها خواهد افزود یا از آن خواهد کاست. پرسشی که در اینجا باید مطرح کرد این است که آیا اصولاً ذهنیتِ اروپایی را میتوان پخش کرد؟ یعنی آیا میتوان ذات فرهنگ اروپایی را به دیگر جاهای کرۀ زمین منتقل کرد؟ با طرح این پرسش است که پل والری به تعریف انسان اروپایی میپردازد و از نظر فرهنگی حد و مرز اروپا را روشن میکند. باید گفت که والری، برخلافِ پارادایمِ حاکم بر مردمشناسی زمانهاش که پارادایمی نژادی بود، اروپایی را نه با نژاد تعریف میکند، نه با زبان و نه با آداب و رسوم. از نظر او آنچه اروپایی را در درجۀ نخست مشخص میکند، خواستهها و فراخنایِ ارادۀ اوست. درکنفرانسی درسال 1922 در دانشگاه زوریخ میگوید: آدمیزاد با رؤیاهایش و با شدت و گوناگونیِ آنهاست که از دیگر موجودات زنده بازشناخته میشود. آثار شگرف این رؤیاها نه تنها طبیعت خودِ آدمیزاد بلکه طبیعتِ پیرامون او را نیز دگرگون میکند طبیعتی که او با ارادهای خستگیناپذیر میکوشد تا آن را تابع رؤیاهای خویش کند. درنتیجه، انسان همواره و ناگزیر سودایِ چیزی را در سر میپزد که نیست و با این کار برضدِ آنچه هست عمل میکند (واریته 1 و2). او واقعیت را به منظور سازگار کردن آن با رؤیاهایش پیوسته تغییر میدهد. البته، انسانی که والری در اینجا توصیف میکند، انسان اروپایی است. رؤیاهایِ دیگری نیز هستند که با اوضاع و احوالِ محیط دمساز میشوند و در پیِ گسست با اقلیمی که به آن خو گرفتهاند، نیستند. به عقیدۀ والری، بخش بزرگی از کرۀ زمین را مردمانی اشغال کردهاند که با چنین رؤیاهایی میزیند و از همین رو در آفرینشهایِ بزرگ بشری سهمی نداشتهاند. آنان اسیرعادتهای کهن و شیفتۀ معلوماتِ سطحی و اندک خویشاند. بیشترین و شگفتانگیزترین آفرینشها را بخش بسیار کوچکی از جامعۀ بشری در جایی کم و بیش محدود، یعنی در قارۀ اروپا به انجام رساندهاست. اروپا خاستگاه ذهنیتی است که این معجزهها را آفریده است (همان).
از نظر جغرافیایی، اروپا زائدۀ غربیِ آسیاست. آن را قارۀ پیر نیز مینامند. اگر بخواهیم رد نگاهش را بگیریم باید به غرب بنگریم. نگاه اروپا همواره به غرب دوخته است، هرچند از شرق بسیار گرفته است. در جنوب به دریایی میپیوندد که در پرورش ذهنیت اروپایی بسیار اثرگذار بوده است. از سواحل دریای مدیترانه مردمان گوناگون، گویشها، آداب و رسوم و اعتقادات گوناگون وارد اروپا شده است. والری این قاره را به کارخانۀ عظیمی تشبیه میکند که مواد اولیه را که از هرگوشۀ جهان به مدیترانه میآمد میگرفت و در دستگاه گوارش خود میگوارید و به هم میآمیخت و چیزهای تازه میساخت. اروپا کارخانۀ فکری بیمانندی نیز هست. در نتیجه، به هرچه از جنس فکر در جهان یافت شود، روی میآورد. فراوردههای فکری را از هر سو میگیرد و میسنجد و دستچین میکند، سپس در رگهای خود درمیچکانَد و در اندامهای خویش میپراکنَد. والری مسئلۀ مهمی در این باره مطرح میکند که امروز نیز آن دسته از اندیشهگران اروپایی که نگران آیندۀ اروپا هستند، به نوعی مطرح میکنند. میگوید: اندیشۀ اروپایی باید ببالد و پیش بتازد، اما در عین حال باید پایدار بماند و نظم خود را حفظ کند. این اندیشه در پیشرفت حدی نمیشناسد، اما برای آنکه باقی بماند باید میانه روی اختیار کند. نظمِ بیحد به نابودیِ آن میانجامد، اما بینظمیِ زیاده از حد نیز آن را به سرعت از پای درمیآورد (همان). ترس برخی از اندیشهگرانِ اروپایی از جایگیر شدنِ اسلام در این قاره که در مقالۀ دوم به آن اشاره کردیم، به نوعی دنبالۀ همان ترسی است که پل والری از وارد شدنِ عناصرِ برآشوبنده در اندیشۀ اروپایی داشت. اروپا بدون اندیشۀ اروپایی معنایی ندارد. این اندیشه، دستکم در ذهن این اندیشهگران، بر پایههایی استوار است که پل والری کوشیده است آنها را مشخص کند.
اروپایی کیست؟
به عقیدۀ پل والری، ملتهایی که در طول تاریخ از سه منبع اثر پذیرفتهاند، اروپاییاند. نخست، امپراتوری روم: در هرجایی که این امپراتوری حاکم بوده و قدرتش را مردم آنجا به چشم دیدهاند و بهواقع آزمودهاند؛ در هرجایی که این امپراتوری ترس و ستایش و رشک برانگیخته؛ در هرجایی که نیرویِ نظامیِ آن حضور داشته؛ در هرجایی که حاکمیتِ نهادها و قوانینِ آن را به رسمیت شناختهاند و از دستگاه قضایی و جایگاه والایِ قضات آن تقلید کردهاند، آنجا اروپاست. روم مثال اعلایِ قدرتِ سازمانیافته و پایداری است که بشر پدید آورده است.
دومین منبع، مسیحیت است. این دین که از میان مردم یهود برخاست، فرمانگزارانِ پراکندۀ امپراتوری را که خدایانِ گوناگون را میپرستیدند، پرستندگانِ خدایی یگانه کرد. امپراتوری روم فرمانگزارانش را از نظر سیاسی و راه و رسم زندگیِ اجتماعیبه زیر فرمان خود درآورده بود و بس. در حالی که مسیحیت ژرفایِ وجدانِ آنان را نشانه گرفت، روح آنان را تسخیر کرد و اخلاقی نفسانی برای آنان به ارمغان آورد. درواقع، دین مسیح فرمانگزارانِ امپراتوری را از نظر اخلاقی یکی کرد، پدیدهای که بسیار مهمتر و اثرگذارترازیگانگیِ سیاسی بود. این یگانگیِ جدید درکنار یگانگیِ حقوقی، رشتۀ پیوند میان اروپاییان را استوارتر کرد. آزمونِ خویشتن که دین جدید به پیروانش تکلیف میکرد، اروپاییان را با زندگانیِ درونیِ شگرفی آشنا کرد و ذهنِ آنان را به اندیشیدن دربارۀ مسائلی بسیار باریک و پراهمیت و بارآور فراخواند. مسائل و موضوعاتی مانند ارزش و اهمیت شهادت، سنجش متون، سرچشمهها و ضمانتهای شناخت، فرق میان عقل و ایمان، تقابلِ میان این دو، تضاد ایمانِ آدمی با اعمال او، آزادی، بندگی، رحمت خداوندی، قدرت روحانی و قدرت مادی و ستیزِ دائم این دو، برابری انسانها، جایگاه زنان و جزاینها، دستاوردهایِ بزرگ مسیحیت برای اروپاییان بود. این دین در آموزش وپرورش اروپاییان نقش اساسی داشت، ذهن آنان را برانگیخت و آنان را به کنش و واکنش واداشت.
سومین منبعِ فرهنگ اروپایی، یونان باستان است. به عقیدۀ پل والری، اگر یونان نبود، اروپا معنایی نداشت. اروپاییان دلبستگی به نظمِ عمومی، پرستشِ شهر و عدالتِ اینجهانی را از یونان به ارث بردهاند. میگوید: ژرفایِ جانهای ما، مطلقیت ایده در نزد ما، ظرافت و استواری دانش ما، دقت و شفافیت هنر و ادبیات ما همه یادگارهایِ فرهنگ یونانی اند. درواقع، امپراتوری روم یونانیت و مسیحیت را در قلمروِ گستردۀ خود یککاسه کرد. به عقیدۀ والری، سرچشمۀ آنچه را که بیش از هر چیز مایۀ جداییِ اروپایی از مردمانِ دیگر جهان است، در یونان باید جست. میگوید: ما اروپاییان انظباط فکری را که نمونۀ عالیِ نظم در نزد ماست، از یونان گرفتهایم. شیوۀ اندیشیدن را که همه چیز را سرانجام به انسان یا، به عبارتِ بهتر، به انسانِ کامل بازمیگرداند، از یونان به ارث بردهایم. پرورش همزمانِ تن و روح خود را به منظور ایجاد هماهنگی در وجود خویش، و نیز هنرِ جلوگیری از هذیانِ ذهن را از راه سنجش و تجزیه و تحلیلِ دقیقِ تراویدههایِ آن، از یونان گرفتهایم. علم، زاییدۀ چنین انظباطی بود. علم اروپایی خاصترین و شخصیترین فراوردۀ ذهنِ اروپایی است. اروپا پیش از هرچیز آفرینندۀ علم است. فنون وهنرها را در همۀ کشورهایِ جهان میشناختند، اما علوم راجزدر اروپا در هیچ جای دیگری از جهان نمیشناختند. بیشک پیش از یونان در کلده و مصر نوعی علم وجود داشت که به نتایجی هم انجامیده بود و چه بسا ما را به تحسین وادارد، اما آن علم، علمی ناخالص بود. چیزی بود درحد تکنیکِ رایج دربعضی حرفهها یا، دستبالا، مشغلههایی بود با چاشنیِ بسیار اندکِ علمی. مشاهدهگری همیشه وجود داشته، استدلال را آدمی همواره به کار برده، اما ارزش و اهمیت این عناصر اساسی زمانی آشکار میشود که عواملِ دیگری کاربُرد آنها را مختل نکنند. تأسیس علم اروپایی مدلی لازم داشت که دربردارندۀ همۀ ویژگیهایِ فسادناپذیرِ علم به معنایِ واقعیِ کلمه باشد. این مدل، هندسۀ یونانی بود که پیشتر از آن سخن گفتیم.
باری، اروپا سازمایههایِ اصلیاش را در ساخت و پرداختِ فرهنگ و ذهنیت جمعیِ خویش از این سه منبع گرفتهاست. هرجا که نامهایی مانند سزار، کاسیوس، ویرژیل، موسی، سنپل، ارسطو، افلاطون و اقلیدس معنا و مرجعیتی دارند، آنجا اروپاست. نژادها و سرزمینهایی که به زیر فرمان امپراتوری روم درآمدند و به مسیحیت گرویدند و از نظر فکری تن به انظباط یونانی دادند، سازندگانِ اروپا هستند. خلاصه آنکه در منطقهای از جهان که از آن زیر عنوان اروپا یاد میکنیم، تواناییهایِ انسانی شگرفی ظهور کرد که تاکنون در هیچ منطقۀ دیگری از جهان دیده نشده است. به عقیدۀ پل والری، روح اروپایی با برآمدنِ آمریکا که یکی از آفرینشهایِ شگفت آن است هنوز هم بر سراسر جهان سنگینی میکند.
اما این تابلویی که پل والری در نود سال پیش با این دقت از اروپا و اروپایی نگاشته است، با واقعیتِ امروزِ این قاره و این فرهنگ سازگار نیست. دراین باره بیشتر سخن خواهیم گفت.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید