دشمنی با دوست خانوادگی؛ داستان زندگی دو ناراضی سیاسی
: منتشر شده در : روزآمد شده در
این هفته در مرور نشریات هفتگی فرانسه، اشارهای می کنیم به زندگی "مناف طلاس" و "کسنیا سوبچاک"، دو ناراضی سیاسی حکومت ها سوریه و روسیه، و همچنین بخش هایی از یک گفت وگو درباره اوضاع سیاسی مصر. جالب اینجاست که بخش هایی از زندگی "مناف طلاس" و "کسنیا سوبچاک" تا حدودی شبیه هم است.
با توجه به اهمیت خبری بحران سوریه، در ابتدا به مطلب هفتهنامه اکسپرس درباره "مناف طلاس"- ژنرال سوری، نگاهی می اندازیم.
این ژنرال ارتش سوریه که از نزدیکان بشار اسد بوده، به تازگی از حکومت سوریه جدا شده و کشورش را ترک کرده است.
فرانسوا هولاند- رییس جمهوری فرانسه، در هفتهای که گذشت، طی یک کنفرانس خبری مشترک با رییس جمهوری تونس، حضور مناف طلاس در پاریس را تأیید کرد.
خود مناف طلاس هم روز هفدهم ژوئیه، با صدور بیانیهای حضورش را در فرانسه به طور رسمی اعلام کرد و حکومت سوریه را مسئول بحران کنونی این کشور دانسته است.
اکسپرس، در مطلب خود به سابقه این ژنرال سوری و همچنین خانواده پرنفوذ وی میپردازد.
اکسپرس مینویسد، مدت زیادی بود که مناف طلاس جزو حلقه اصلی اطرافیان بشار اسد بود، اما او با کنارهگیری از سمتش در ششم ژوئیه، ضربه سنگینی را به دولت دمشق وارد کرد.
ژنرالی که فرمانده یک گروهی از ارتشیان سطح بالا بود، ماهها مورد بیمهری قرار گرفته بود، ولی مناف طلاس که جزو پنجاه دوست صمیمی بشار اسد به شمار میرفت، یک درجهدار عالیرتبه مثل بقیه نبود. مناف طلاس برآمده از خانوادهای است که نیم قرن است که سرنوشت آن خانواده با خانواده اسد گره خورده است.
اکسپرس، به پدر مناف طلاس اشاره میکند و مینویسد که مصطفی طلاس، پدر مناف، یکی از دوستان حافظ اسد، پدر بشار بود.
اکسپرس، تأکید میکند که این خانواده علیرغم اینکه مثل اکثر مردم سوریه، مذهبشان سنی بود، اما در زمینه خدمت به خانواده اسد که جزو اقلیت علویهای سوریه هستند، کوتاهی نکردند.
هفتهنامه اکسپرس، سپس به گذشته میرود و به داستان خانواده طلاس میپردازد؛ این نشریه مینویسد همه چیز از سال 1952 شروع شد. آن سال بود که مصطفی طلاس و حافظ اسد، هر دو وارد آکادمی نظامی حمص شدند و در آنجا دوستی آنان شکل گرفت و آغاز شد.
اکسپرس ادامه میدهد که این دو جوان که از طبقات پایین جامعه بودند، خیلی زود جذب ایدئولوژی ملیگرایی عربی میشوند؛ ایدئولوژیای که در آن زمان، در آن بخش از جهان بسیار فراگیر شده بود. هجده سال بعد، حافظ اسد قدرت را با یک کودتا به دست گرفت و مصطفی طلاس را به سمت وزارت دفاع منصوب کرد، مقامی که او تا سال 2004 عهدهدار آن بود.
اکسپرس، سپس به فرزندان حافظ اسد و مصطفی طلاس اشاره میکند و مینویسد که فرزندان این دو با هم بزرگ شدند و مناف مثل باسل، فرزند بزرگ حافظ اسد، وارد ارتش شد و تا سال 1994 که باسل در یک تصادف رانندگی جان سپرد همراه او بود. بعد از مرگ باسل بود که مناف به بشار نزدیک شد.
اکسپرس، سپس به برادر و خواهر مناف اشاره میکند و توضیح میدهد که آنان چگونه از موقعیت دوستی با خانواده اسد به نفع خود استفاده کردند.
خواهر مناف با یک ارتشی عالیرتبه سعودی ازدواج کرد و برادر مناف به کارهای تجاری روی آورد. او از فوریه گذشته در دوبی ساکن شده است.
اکسپرس، سپس به آغاز اختلاقات میان مناف طلاس و بشار اسد میپردازد و مینویسد که این اختلاف از بهار سال 2011 آغاز شد، یعنی مدت کمی بعد از بهار عربی.
مناف جزو کسانی بود که به اصلاحات سیاسی در سوریه معتقد بود و میگفت که باید ضمانتهایی به گروههای مخالف داد تا تنش در سوریه کاهش پیدا کند.
اکسپرس مینویسد، که اما این تفکر خیلی زود با مخالفت ماهر اسد، برادر کوچکتر بشار مواجه شد که فرماندهی گارد ریاست جمهوری را بر عهده دارد.
اکسپرس، در پایان مطلب خود به چگونگی فرار خانواده طلاس از سوریه میپردازد و در مورد نحوه خارج شدن مناف از سوریه مینویسد که او شبانه و از راه زمینی کشورش را ترک کرد و پس از چند روز به خانوادهاش که پیش از او به پاریس آمده بودند ملحق شد.
اما هفتهنامه نوولابزرواتور در شماره تاره خود گفتوگویی را درباره اوضاع کنونی مصر با محمود حسین- نویسنده و پژوهشگر سیاسی، منتشر کرده است. این نویسنده فرانسوی مصریتبار طی سالهای اخیر کتابهای «دامنه جنوبی آزادی» و «اندیشیدن به قرآن» را در پاریس منتشر کرده است.
نوولابزرواتور، در ابتدای این گفتوگو از محمود حسین میپرسد: بعد از پیروزی محمد مرسی، که به حزب اخوان المسلمین وابسته است، در انتخابات ریاست جمهوری مصر، آیا میتوان گفت که مصر اسلامی شده است؟
محمود حسین پاسخ میدهد: مسلما نه. پیروزی مرسی ناشی از یک ائتلاف فراگیر سیاسی بود؛ ائتلافی که در آن جریانهای سیاسی غیرمذهبی، مثل جنبش ششم آوریل هم وجود دارند. همه این جریانات به مرسی رأی دادند، برای سد کردن راه احمد شفیق که از سیاستمداران و نظامیان رژیم سابق بود.
این نویسنده مصری ادامه میدهد که تأثیر و نفوذ اخوان المسلمین در مصر یک تأثیر و نفوذ متغیر است و افت و خیز دارد. آنها از اولین انتخابات تا دومین انتخابات مصر در دوران پس از مبارک، بسیار به عقب رانده شدند. بیست و چهاردرصدی که مرسی در دور اول انتخابات به دست آورد نصف رأیی بود که اخوان المسلمین در انتخابات مجلس در شش ماه پیش از آن به دست آورده بود. در این مدت مصریها به تکبر و فرصتطلبی اسلامگرایانی پی بردند که همزمان هم تشنه قدرتاند و هم همیشه آمادهاند در پشت پرده با نظامیها شریک شوند.
سپس نوولابزرواتور از محمود حسین میپرسد، از انقلابی که مورد حمایت شما بود چه چیز باقی مانده است؟
این نویسنده مصری میگوید: اصل این انقلاب بر جای باقی مانده است. مصر دیگر مصر قبل از انقلاب نیست. آن چه پیش از این سابقه نداشت، تظاهرات میلیونی مصریها نیست بلکه این است که از این به بعد مصریها مشروعیت فردسالاری را نمیپذیرند. مصریها نشان دادند که از این به بعد، مردم منبع مشروعیت دولت هستند.
محمود حسین ادامه میدهد: مصریهایی که تا دیروز فقط از مذهب و فوتبال حرف میزدند اکنون درباره سیاست با هم بحث میکنند و همه اعمال و رفتارهای رهبرانشان را به نقد میکشند. این یک عرصه جدید است که عموم مردم در آن حضور دارند و با معیارهای گذشته قابل سنجش نیست. هر چه پیش آید آن چیزی نخواهد بود که در گذشته وجود داشته است.
بعد از سوریه و مصر، نوبت به روسیه می رسد؛ کشوری که همزمان با اعتراضات کشورهای عربی، از اعتراضات مردمی بی نصیب نماند.
هفته نامه لوپوئن، به مناسبت تفتیش خانه یکی از مخالفان دولت روسیه، گزارشی را درباره وی منتشر کرده است.
این ناراضی سیاسی که به «پاریس هیلتون روسیه» مشهور است، "کسنیا سوبچاک" نام دارد.
لوپوئن در شرح عکس نیمه برهنهای که از کسنیا سوبچاک چاپ کرده، نوشته این زن سی ساله که قبلا ستاره دنیای نمایشهای تلویزیونی بوده، اکنون یکی از مخالفان سرسخت ولادمیر پوتین به شمار می آید.
اهمیت سوبچاک در این است که او پیش از این مورد حمایت ولادمیر پوتین به شمار می آمد ولی با تفتیش خانهاش به نظر می رسد که دیگر حریم امن وی شکسته شد.
لوپوئن گزارش خود را درباره کسنیا سوبچاک با شرح روزی آغاز می کند که پلیس به خانه این ناراضی سیاسی حمله کرد. ساعت هشت صبح روز 11 ژوئن بود؛ یعنی حدود چهل روز پیش.
گزارشگر لوپوئن در مسکو می نویسد: وقتی در خانه کسنیا زده شد، او فکر کرد که مستخدم خانه اش پشت در است. فقط شلوار کوتاهی پوشید و بدون آن که نگاه کند چه کسی پشت در است، در را باز کرد. ناگهان هشت نفر از نیروهای پلیس وارد آپارتمان لوکس کسنیا در مسکو شدند. او را به داخل اتاقی کشاندند و حتی اجازه ندادند لباسی به تن کند.
لوپوئن با بیان این که پلیس با این ناراضی سیاسی مثل یک تروریست برخورد کرد، با طعنه می نویسد این ستاره تلویزیون، خطایی مرتکب شده بود و پدرخواندهاش را عصبانی کرده بود. منظور لوپوئن از پدرخوانده کسنیا، پوتین است، زیرا بعد از مرگ پدر کسنیا، پوتین مانند یک پدر از او حمایت می کرده است.
علت حمایت پوتین از کسنیا هم به رابطه رییس جمهور روسیه با پدر کسنیا مربوط می شود.
آناتولی سوبچاک، پدر کسنیا، از اواسط دهه هفتاد با ولادمیر پوتین رابطه ای دوستانه داشت، زمانی که پوتین وارد دانشگاه لنینگراد شده بود. بعدها هم وقتی پدر کسنیا شهردار سن پترزبورگ شد و پوتین، افسر "کا گ ب"، این رابطه ادامه داشت. تا این که پدر کسنیا، پوتین را به سمت معاونت خود در زمینه سرمایه گذاری های خارجی منصوب کرد، اما ستاره بخت پدر کسنیا طولی نکشید که خاموش شد.
آناتولی سوبچاک نتوانست در سال 1996 در انتخابات شهرداری ها پیروز شود و پس از آن به فساد و رشوه خواری متهم شد. او تا مرز بازداشت کشانده شد، اما پوتین، رییس سابق خود را نجات داد و مخفیانه او را به فنلاند فرستاد.
آناتولی سوبچاک بعد از فنلاند به فرانسه رفت و یک سال و نیم در پاریس در تبعید بود. در این مدت بود که پوتین از همسر و دختر آناتولی سوبچاک یعنی کسنیا مراقبت می کرد. در سال 1999 وقتی پوتین به ریاست "کا گ ب" رسید، آناتولی سوبچاک را به روسیه بازگرداند و پدر کسنیا شش ماه بعد بر اثر حمله قلبی درگذشت.
پوتین در مراسم تشییع جنازه پدر کسنیا گفت که «او دوست و راهنمای من بود.»
اما با وجود این دوستی دیرینه میان پدر کسنیا و پوتین، این ناراضی سیاسی یک خواسته بیشتر ندارد. همان شعاری که در تجمعات اعتراضی مردم روسیه سر می داد: «روسیه بدون پوتین».
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید