شاهرخ مسکوب، کلاس شاهنامه، گفتار شش، سخن (بخش ٣)
: منتشر شده در : روزآمد شده در
فردوسی گردآورنده، پیراستار و برکشنده فرهنگ و ادب سخت ریشه و کهنی است که بیشتربه شکل نانوشته و ناخودآگاه از روزگار پیشین به ایران اسلامی رسیده بود. سنتی که در قرن چهارم نه تنها نمرده بود، بلکه در کار بیدارشدن و برخاستن از زیر آوار زمان بود. کار و کتاب او، به صورت و سیرتی دیگر، تکرار رسالت شاعر دیگری به نام زرتشت است.
زرتشت پیامبری بود که اساطیر، ایزدان و باورهای پیش از خود را پیراست و از آن انبوده درهم، کتابی و دینی دیگرتر، منسجم و متعالی آورد. او اساطیر هندوایرانی را هرس کرد و خدایان مختلف را از سپهر قدسی بیرون راند و تنها به یکی از این خدایان یعنی اهورا پرداخت. هر چند به خاطر ریشه دار بودن، ایزدانی چون مهر، بهرام ، آناهیتا و دیگران جایگاه خود را سالیان یعد دوباره بازیافتند و حتی به اوستای متاخر (یشت ها) وارد شدند، در حالی که در گاتها که کهن ترین بخش اوستاست، تنها یک خدا هست و آن اهورامزداست. بدین ترتیب زرتشت دینی نو بنیان نهاد.
از این منظر میتوان کار فردوسی را با کار زرتشت مقایسه کرد. فردوسی هم بسیاری از آنچه را که از طریق خداینامک ها به او رسیده بود، کنار گذاشت و داستانهای نویی را چون بیژن و منیژه به ثبت رساند و کتابی ساخت که تا آغاز قرن بیستم، ایرانیها آن را تاریخ امر واقع سرزمین ایران میپنداشتند، در حالی که امروز ما آن را تاریخ خاطره جمعی خود میدانیم.
فردوسی نیز مانند زرتشت شاعری سخن دان و آرزومند شناختن و دانستن است، اما تصور او از خدا شباهتی به تصوری که زرتشت از خدا دارد، ندارد. در اندیشه زرتشت میان آفریدگار و آفریدگان ورطه گذرناپذیر وجود ندارد. در این مقام زرتشت در گفتوگو با اهورامزدا، در ساحت بیزمان یا همهزمان قدسی به سر میبرد. او در عین وصل، خواهان دیدار آغاز و انجام و دریافتن همه زمانها، آن زمان «معنوی ـ عاطفی» است که گاه مولانا و حافظ هم به آن دست مییابند. در این حال بیخویشی و وصل، زرتشت نگران گذشت زمان نیست.
اما در اندیشه فردوسی، شناخت خدا فراتر از توانایی ادراک ماست، تا چه رسد به همنشینی و گفتگو با او. فردوسی به منزله مسلمانی هوشیار در اندیشه همزبانی با خدا نیست و به منزله انسانی پایبند خرد، در زمان آفاقی به سر میبرد و میداند زیستن بسته به مردن است. و چون گفتگو با خدا محال مینماید، به آن غایب همیشه حاضری روی میآورد که از همه، و بنا به روایتی زروانی، از اهورامزدا و اهریمن هم تواناتر است. و آن چرخ، فلک، سپهر، زمان بی کران، دهر است! پس حکایت حال او شکایت از بیداد زمان است، میخواهد چرایی بیداد زمان را بداند. و با این همه میداند که بیهوده میپرسد، پاسخی بر پرسش او نیست و زمان مادری فرزندکش است. پس برای گریز از گزند مرگ به سخن روی میآورد.سخن چون پناهگاهی برای حضور در گذشته و آینده: زنده کردن مردگان و زنده ماندن خود. از مرگ درگذشتن و مانند آزادان و پهلوانان حماسه، به تن مردن و به نام ماندن.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید